Total Pageviews

Wednesday, June 22, 2011

هردم از اين باغ برى ميرسد................تازه تر از تازه ترى ميرسد.




هر دم از اين باغ برى ميرسد
تازه تر از تازه ترى ميرسد

و اين باغشان كه خشك تر و بسته تر و مظحك تر از باغ مظفر آقاى مهران مديرى است و به باغ وحش نزديك تر را همان امالقراى اسلام ميدانند كه رب العالمين صد و بيست و چهار هزار پيامبر براى رسيدن به آن فرستاد.


آب در كوزه اش پندارند و نميفهمند كه نخبگان و سرمايه هاى عقل و شعور اين مُلك و ملت { آنهاشان كه از تيغ و داغ و درفش عدالت نشان جان بدر برده اند} نه بدنبالش كه از شرش - گرد جهان ميگردند.


و اينبار نه هنر كه شر تر از هرچه شر - خ.ر تر از هرچه خر- نزد ايرانيان است و بس.



بهشت حى و حاظرى كه ميوه رسيده  آن جفنگ گوى جفتك اندازى است بنام جناب جنتى  كه :


كَس نميداند كدام روز - از كجا آمد
كَس نميداند همه مردند ، چرا اين يك نمى ميرد



و كارخانه توليدى عدل و عدالتى كه از گيره سرطان زاى بند ناف نو زادگان و شير خشكِ قاچاقِ نا سالمِ غيرِ استانداردش تا سنگ و آجر خانه هاىِ اجاره اش خونِ جگر و زندانهايش مملو از هر آنكه جگر دارد و قبر هاىِ پُر صداىِ جگر خراش و پُر جمعيتش بدان آلوده است.


دولتش دولتى عدالت پرور كه مو را از ماست ميكشد.
كه تا ما - ماست هستيم - هست .
در فرهنگش گاه مو همان ناخن است و بنام عدالت ميكشد.
گاه دشمنى است حمله كننده از زير روسرى ها .
و گاه از آنِ يارانِ از ما بهتران و جنيان.



رهبرش - اين چراغ و گُه - هرش.....يگانه به ذات است و برايش هر قدر هم كه بگردى حرف تعريفى نيست.
چگونه باشد ؟ كه چو او نبوده است و نيست و نخواهد بود.



دِى گشت ميزدم در معانىِ پست و پست ترين و خلا و گند و گُه
كز اينها غنى تر حرفِ تعريفى بهرِ اين مردكِ يكتا به ذاتم آرزوست
گفتند يافت مى نشود ، گشته ايم ما
با ذاتى اينچنين پليد شمر و يزيد ، بل خودِ شيطانم آرزوست




و اينك در حكومت عدلِ على گدايشان ، خبر ها ميرسد از گوشه و كنار از شريران و اوباشانى كه گويا بال دارند يا قباىِ نامرئى يا انگشتر سليمانى و يا ماهيهايى لغزنده اند كه بدام نمى افتند و كدام دام و كدام افتادن كه در ديارِ غريبان و غربتيان دام و افتادگانِ در آن اسم و رسم و سواد و مقام و شهرت است يا نردبانى بر آن.


و اين بى خدايان چنان نا خداشان به زنان و دخترانِ اين ديار گاه در كوه و بيابان ، گاه در كوى و برزن و گاه در حضور دست و پا بستهء همسران تجاوز به عنف ميكنند ، آنهم گروهى ...با ياران و دوستان ...بد تر از ديوان و دَدان ...بى خوف بى وحشت ، در امن و امان.


و چه خوفى و چه وحشتى ...چه آشى و چه كشكى وقتى بنامِ اسلام با فتواهاىِ كتبى و شفاهىِ اعظم ها و عظما هاىِ اين طويله با فرياد يا زهرا به زن و مرد و پير و جوان در زندانهاىِ بى حساب و كتابشان تجاوز ميكنند.


رطب خورده منعِ رطب كِى كند؟



پس جاى تعجب نمى ماند كه قاضى و وكيل و پاسبان و بادمجانِ دورِ قاب و مزهء عرق در اين دستگاهِ نفتيِ كوفتى { ما اهل كوفه نيستيم - على تنها بماند.....فرياد زنان} قربانىِ تجاوز را محكوم به بد حجابى ميكنند.



شايد بايد رفت گاوى گوسفندى چيزى قربانى كرد.( خ . ر - بماند براى وقتش كه بزودى ميرسد)چرا كه قربانى تجاوز با وصل شدن به اين حجابِ زوركىِ من درآوردىِ يا روسرى يا تو سرى بعد از حتك حرمت به بد حجابى متهم ميشود وگر نه اگر در اين شهرِ هِرتِ پر هارت و پورتِ هرزگانِ حرامزاده به دشمن زير عباى آغا وصل ميشد كه بايد جنازه عزيزمان را از جرثقيلِ made in china پائين مى آورديم.




و بعد هم جسد را يا تحويل نميدادند و مى دزديدند و مانند ترانهء عزيزمان در بيابانى به آتش ميسوزاندند و يا بايد امضاء ميكردى كه دخترك دستهء گلت در كمال شادابى و سلامت سكته كرده و اصلاً هم انگار نه انگار كه پدر نيامرزيده ها ، همين كه جوانانِ سالمِ قوى بنيه در اين كارخانهء عدل و عدالتِ شما راه براه پشت سر هم سكته ميكنند - يعنى چه ؟




آخرش هم در مراسمى كه نبايد بگيرى ، نبايد گريه كنى ، نبايد صلوات بفرستى ، نبايد قرآن بخوانى و هزار نبايد ديگر در حالى كه صداى اذان و لا الاه الا الله و محمدً رسول الله و علي ان ولى الله از مساجد پخش ميشود.
حى على الصلاه ، حى على الفلاح و حى على خيرالعملشان هتاكى با ركيك ترين الفاظى است كه لايق خودشان و رهبرشان و جد و آبادشان است.
و چنان چهار نعل ميتازند كه از موعذن و شيطان هردو سبقت ميگيرند.
40 يا 400 نفر را بازداشت ميكنند ، 400 يا 4000 نفر را كتك ميزنند و الى آخر.



چه باك گر كسى مرد به مشتِ ددان
كه اين مردگان از خداست حكمشان
خداشان ولى نيست خداىِ اذان





آرى - براى خانواده اى عزادار ، هزار هزار اَنتَر و مَنتَر با و بى يونيفورم از كارخانهء عدل و عدالتشان گوئى هر چه خر و الا غ در اين ديار اسهال گرفته از هر گوشه و كنارى سرازير ميشود در حالى كه براى 150 شرير كه 4 ساعت بيمارستانى را قرق ميكنند ، براى دكتر چاقو ميكشند و بگوش پرستار ميكوبند گوساله اى هم يافت نميشود كه بگويد خَرَت به چند من ؟


باز هنوز با وجدانهامان چنان ميخى كه در ديوار كوبيده شده ، مى بينيم و مى شنويم كه :


هردم از اين باغ برى ميرسد
تازه تر از تازه ترى ميرسد.



ميم - ك  ......31 خرداد 90

No comments:

Post a Comment